مسعودم عشق من هستی من عمر من همه کسم زندگیم دوووووووووووووووووووووووست دارم
نازنینا! ای زیباترین نوای هستی! ای عاشقانه ترین می مستی.... تو که هستی؟ که من اینگونه بیتاب توام نادیده، محو تماشای توام می نخورده، مست تمنای توام و تو چه هستی که من از موج هر تبسم تو بسان شقایقی سرگردان سوار امواج طوفانم؟ آری انگاه که پای را فراتر از مرزهای خسته دلتنگی گذاشتم تا از میان جیک جیک هزاران پرنده خسته ترانه خوشبختی لحظه های تلخم را بیابم تنها تک طنین نوای زیبای تو بود که زخمهای سردم را با مرهمی از عشق التیام داد. من دوست دارم تمام یاس های باغ احساسم را تقدیم محبت قدم هایت کنم چرا که تو را به اندازه تمام جاده های بیکران تنهایی به اندازه همه سفرهای نرفته به اندازه همه روزگاران نزیسته به اندازه تمام شبنم های خفته در آغوش گلبرگ های باغ یاس و باز هم به اندازه تمام هستی می پرستم تویی که دمادم نفسهای گرمت ذره ذره وجودم را می نوازد چگونه بگویم؟!! که نگاهم فریاد دلم است... نگاهم را دریاب. من به اولین قاصدکی که از شهر قشنگ دلت بگذرد خواهم گفت: که هیچ چیز نمی تواند مهرت را از دلم جدا کند حتی فاصله ها.....
مسعودم من تورا آسان نیاوردم به دست ای از عشق پاک من همیشه مست من تو را اسان نیاوردم به دست بارها این کودک احساس من زیر باران های اشک من نشست من تو را اسان نیاوردم به دست در دل اتش نشستن کار اسانی نبود راه را بر اشک بستن کار اسانی نبود با غروری هم قدو بالای اسمان بارها در خود شکستن کار اسانی نبود بارها این دل به جرم عاشقی زیر سنگینیه بار غم شکست من تو را اسان نیاوردم به دست در بدست اوردنت بردباری ها شده بی قراری ها شده ، شب زنده داری ها شده در بدست اوردنت پایداری ها شده با ظلم و جر روزگار سازگاری ها شده ای از عشق پاک من همیشه مست من تو را اسان نیاوردم به دست من تو را اسان نیاوردم به دست
فصلِ پاییزیِ من که می رسه فصلِ اندوهِ سفر سر می رسه تو سکوتِ خسته ی باورِ من سایه ام فکرِ جدایی می کنه شاخه ی سردِ وجودم نمی خواد رگِ بیداریِ لحظه هام باشه نفسم در نمیاد به چِشَم خواب نمیاد دلِ من تو رو می خواد چشمِ من، گریه می خواد تو عبور از پلِ خوابِ جاده ها روحِ من عشقی به رفتن نداره تو سکوتِ خالیِ این دلِ من دیگه هیچی جز تو جایی نداره ذهنِ شبنم که می خواد گریه کنه فصلِ بارون تو چِشَم در می زنه فصلِ پاییزیِ من که می رسه نفسم به عشقه تو پر می زنه نفسم در نمیاد به چِشَم خواب نمیاد دلِ من تو رو می خواد چشمِ من، گریه می خواد قصه ی منو غمِ تو قصه ی گل و تگرگه ترسی بی تو زنده بودن ترسِ لحظه های مرگه ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن سر به بیداری گرفته ذهنِ خواب آلوده ی من همیشه میونِ قابِ خالیه درهای بسته طرحِ اندامِ قشنگت پاک و رویایی نشسته کاش می شد چشام ببینن طر حِ اندامِ تو داره زنده می شه جون می گیره پا توی اتاق میذاره کاش می شد صدای پاهات بپیچه تو گوشِ دالون طرفِ دالون بگرده سرِ آفتابگردونامون کاش می شد دوباره باغچه پرِ گل های تو باشه غنچه ی سفیدِ مریم با نوازشِ تو واشه کاش می شد اما نمیشه نمیشه بیای دوباره نمیشه دستات تو گلدون گلای مریم بکاره کاش می شد اما نمیشه این مرامِ روزگاره رفتنت همیشگی بود دیگه برگشتن نداره...
ای بهترین بهانه برای دلتنگی هایم آیا روز تولد دوستی هایمان را به یاد داری؟ همان روزی که همچون پیچکی به دیوار های کاهگلی قلبم پیچیدی... من تمام لحظه های با تو بودن را به یاد سپرده ام... ریزش قطرات بلوری باران همچو نوایی خوش آهنگ دشت امید را تازه می کند و شب چهره زیبای تو را در دل آسمان خواب میگیرد دل کوچک من به شوق حضور مهتابی ات می تپد و نوید دیدار می دهد تا لحظه ای که زنده هستم و نفس می کشم وجود گرمت را فراموش نخواهم کرد وجودت را پاس می نهم... تو را به خاطر تمام خوبی هایت می ستایم تو شیرین ترین خاطره ای هستی که تا ابد بر صفحه دلم نقش بستی و مهربانترین هدیه خداوند به من چرا که چشمان عاشقت لحظه به لحظه این حقیقت زیبا را ابراز می کند زیباترین گلهای دنیا را در یک دسته مناسبترین واژه های مهربانی را در یک کتاب و قشنگ ترین ماهی های جهان را در یک آکواریوم بزرگ تنها نثار مهربانی چون تو می کنم عزیزم یک دنیا عشق و محبت خالصانه مرا بپذیر عزیزم عاشقانه دوستت دارم همراز لحظه های دلتنگیم... خنده های گرم و دلنشین تو را بر لبانت می خواهم تقدیم به تو که یادت در فکرم و عطر تو در میان لحظه های زندگیم ماندگار است از خدا می خواهم ذره ذره وجودم را فدای وجودت کند بهترین صدای زنذگی من تپش قلب توست
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |